فرار نخبگان یا مهاجرت ایدئولوژیک؟ پناه علمی یا سنگر لیبرالیسم فرهنگی
فرانسه با حمایت از مهاجران علمی آمریکایی، سنگری برای ترویج گلوبالیسم ضدسنت و تخریب علم بهنفع ایدئولوژی چپ میسازد.

در حالی که رسانههای غربی تلاش میکنند موج مهاجرت برخی پژوهشگران آمریکایی به فرانسه را نوعی «پناهندگی علمی» جلوه دهند، حقیقت البته پیچیدهتر است. داستان مهاجرت حدود ۳۰۰ پژوهشگر آمریکایی به دانشگاه اکس-مارسی در فرانسه، بیش از آنکه واکنشی به محدودیت علمی باشد، گواهی است بر وضعیت بحرانی دانشگاههای غربی، جایی که «آزادی علمی» به پوششی برای ترویج ایدئولوژیهای لیبرال و ضدسنت بدل شده است.
آنچه این مهاجران به اصطلاح «علمی» را آشفته کرده، نه سانسور سیاسی یا سرکوب آزادی اندیشه، بلکه سیاستهای دولت ترامپ در مقابله با «ووکیسم» (wokeism) در محیطهای آکادمیک است؛ سیاستی که از سوی بسیاری از آمریکاییها، بهویژه طبقات مذهبی، ملیگرا و محافظهکار، حمایت میشود. دولت ترامپ با کاهش بودجه برای پروژههایی که بهجای پژوهش، درگیر شعارهای جنسیتی، نژادی و ضدخانواده هستند، سعی در بازگرداندن دانشگاهها به هویت علمیشان داشته است.
پژوهشگرانی مانند برایان سندبرگ، تاریخدان آمریکایی، در گفتوگو با رسانههای فرانسوی از «تخریب نظام آموزش عالی آمریکا» صحبت میکنند، اما هرگز به این واقعیت اشاره نمیکنند که دانشگاههای ایالات متحده در دو دههی اخیر، به پایگاهی برای ترویج عقاید افراطی فمینیستی، همجنسگرایانه، ضدملیگرایی و ضد ارزشهای خانواده تبدیل شده است. بسیاری از این «مهاجران علمی» از این موضوع شکایت دارند که دیگر مجاز به استفاده از واژگانی چون «تنوع»، «زنان» و «LGBTQ» در پروپوزالهای پژوهشی نیستند؛ اما آیا دانشگاه قرار است به تولید دانش بپردازد یا تبلیغ هویتهای جنسیتی متنوع و ساختارشکن؟
فرانسه، با سابقهی طولانی در تئوریزهکردن افکار ضدمذهبی و ضدسنتی، امروزه پذیرای چنین پژوهشگرانی است. رئیس دانشگاه اکس-مارسی با افتخار از این پروژه تحت عنوان «پناهگاه امن برای علم» یاد میکند و آن را اقدامی «تاریخی» میداند. اما سؤال اینجاست که چه نوع علمی قرار است در این پناهگاهها تولید شود؟ علمی که واژههای مردانه و زنانه را حذف میکند؟ علمی که بهجای پژوهش در مورد واقعیتهای زیستی و اجتماعی، اسیر ملاحظات جنسیتی، نژادی و ایدئولوژیک است؟
واقعیت آن است که گلوبالیسم غربی، پس از آنکه ساختارهای سنتی خانواده، دین و ملیت را در داخل خود ویران کرد، اکنون به دنبال صدور این بحران به بیرون از مرزهای خود است. فرانسه، که روزی پناهگاه متفکران تبعیدی ضدنازی بود، امروز میزبان کسانی شده که از اصلاحات درونی در آمریکا فرار میکنند، اصلاحاتی که هدفشان بازگرداندن تعادل میان علم و اخلاق، آزادی و مسئولیت، و دانشگاه و جامعه است.
نمونههایی مانند «لیزا»، انسانشناس زیستی، که نگران اخراج خود از کشور به دلیل انتقاد از دولت است، یا «جیمز»، پژوهشگر تغییرات اقلیمی که از قدرت گرفتن «ضدروشنفکری» گلایه دارد، تنها نشانههایی از نوع خاصی از روشنفکری غربیاند که خود را مصون از نقد میدانند و هرگونه مخالفت با رویکردهایشان را «سانسور» میخوانند.
آنان از این گلایه دارند که مجبور به ترک آمریکا شدهاند، اما واقعیت آن است که خود تصمیم گرفتهاند در برابر خواست عمومی مردم آمریکا برای بازسازی هویت دانشگاهی، راه فرار را انتخاب کنند. از قضا، فرانسه با بحران شدید هویتی، اقتصادی و سیاسی، مقصدی مطلوب برای این مهاجران ایدئولوژیک است؛ چرا که ساختار سیاسی و فرهنگی این کشور سالهاست در خدمت ترویج همان ارزشهایی است که امروز در آمریکا با آن مقابله میشود.
این موج مهاجرت علمی، بیش از آنکه نشانهای از خطر برای علم باشد، هشداری است در مورد خطر تبدیل علم به ابزار ایدئولوژی. زمانی که پژوهشگر بهجای تحقیق، به دغدغههای سیاسی و فرهنگی جناح چپ دل میبندد، دیگر نامش دانشمند نیست، بلکه فعال سیاسی است. امروز، آنچه باید مورد پرسش قرار گیرد، نه کاهش بودجهی پروژههای «ووک» در آمریکا، بلکه افزایش پذیرش چنین پروژههایی در اروپا، بهویژه فرانسه، است.
در نهایت، پرسش اصلی اینجاست: آیا غرب میخواهد دانشگاه را حفظ کند، یا آن را به سنگری برای جنگ فرهنگی چپگرایانه بدل سازد؟ فرانسه، با حمایت از این مهاجران علمی، گویا پاسخ خود را داده است.