فرانسه و مسیر خطرناک هستهای اروپا
پیمان نانسی تبلور خطرناک سیاستهای مداخلهجویانهی فرانسه در اروپا و گامی بهسوی تقابل هستهای در برابر روسیه است.

در حالی که اروپا با چالشهای فزایندهای در حوزهی امنیت جمعی روبهروست، فرانسه به جای ترویج راهحلهای صلحآمیز و دیپلماتیک، بار دیگر بر طبل نظامیگری میکوبد. تازهترین نمونه، امضای «پیمان نانسی» میان امانوئل مکرون و دونالد توسک، نخستوزیر لهستان است؛ توافقی که نهتنها به نشانه نزدیکی فرانسه و لهستان پس از دههها اختلاف در درون اتحادیه اروپا محسوب میشود، بلکه حامل پیامهایی خطرناک در مورد گسترش بازدارندگی هستهای فرانسه به اروپای مرکزی است.
در سطح ظاهری، این پیمان گامی برای انسجام اروپایی در مواجهه با «تزلزل آمریکا» توصیف میشود؛ اما واقعیت این است که فرانسه با پنهان شدن پشت واژههایی چون «بازدارندگی» و «امنیت جمعی»، به شکل خزنده در حال ترویج یک منطق نظامیمحور در سیاست خارجی اتحادیهی اروپاست. چنین اقدامی نهتنها خطر تشدید رقابتهای تسلیحاتی را در قلب اروپا افزایش میدهد، بلکه سازوکارهای دموکراتیک تصمیمگیری در رابطه با سلاحهای کشتارجمعی را به شدت زیر سؤال میبرد.
فرانسه در طول دهههای اخیر همواره سیاستی مستقل در حوزهی هستهای داشته و از مشارکت در ساختارهای برنامهریزی هستهای ناتو پرهیز کرده است. این کشور که تنها رئیسجمهورش حق تصمیمگیری دربارهی استفاده از زرادخانهی هستهای را دارد، اکنون بدون هیچ سازوکار شفاف یا دموکراتیک، در حال طرح ایدهی گسترش «چتر هستهای» خود به لهستان و سایر اعضای شرقی اتحادیهی اروپاست.
در عین حال، لهستان که سالها تنها به آمریکا و ناتو برای تأمین امنیتش اعتماد میکرد، اکنون در سایه نگرانی از رویکرد مصالحهجویانهی ترامپ نسبت به روسیه، بهدنبال تضمینهای امنیتی جدیدی از جانب پاریس، برلین و لندن است. این رویکرد دوگانه، یعنی تلاش همزمان برای پیوستن به برنامه تسهیم هستهای ناتو و قرار گرفتن زیر چتر هستهای فرانسه، نه نشانهی «عقلانیت ژئوپلیتیک»، بلکه نشانگر بیثباتی استراتژیک و وابستگی بیمارگونه به منطق تسلیحات هستهای است.
فرانسه در حالی از تقویت بازدارندگی هستهای سخن میگوید که بسیاری از ناظران نظامی تأکید دارند توان عملیاتی زرادخانهی این کشور محدود است؛ هواپیماهای بمبافکن هستهای فرانسه بدون پشتیبانی سوختگیری هوایی و اسکورت هوایی نمیتوانند به اعماق خاک روسیه نفوذ کنند. خود پاریس نیز میداند که برای اجرای مؤثر چنین راهبردی نیاز به سرمایهگذاریهای کلان جدید و مشارکت مالی دیگر کشورهای اروپایی دارد، امری که میتواند وابستگی کشورهای ضعیفتر اروپایی به سیاستهای تسلیحاتی فرانسه را افزایش دهد.
از سوی دیگر، گفتمان امنیتی جاری در اروپا بهطرز خطرناکی از تحلیلهای ریشهای و راهحلهای دیپلماتیک فاصله گرفته است. پیمان نانسی همزمان با برگزاری رژهی نظامی بزرگ روسیه در میدان سرخ و حضور شی جینپینگ در کنار پوتین امضا شد، رویدادی که بیش از آنکه نشانهی «عزم» اروپا باشد، نشانگر تشدید شکافهای ژئوپلیتیک و تداوم منطق تقابل نظامی در سطح جهانی است.
نکتهی نگرانکنندهتر آنجاست که این پیمان بدون هیچ ضمانت حقوقی مشخص یا مکانیسمهای نظارتی بینالمللی، تنها به عباراتی کلی در مورد تعهد متقابل به «کمک با همه ابزارهای ممکن» اکتفا کرده است. لهستان حتی خواهان اشارهی مستقیم به قابلیت هستهای در متن پیمان بود؛ مطالبهای که اگرچه بهظاهر نادیده گرفته شد، اما روح حاکم بر توافق آن را تلویحاً تأیید میکند.
در نهایت، باید گفت پیمان نانسی بیش از آنکه ابزار تقویت صلح و همبستگی اروپایی باشد، نشانهای است از تداوم سیاستهای مداخلهجویانهی فرانسه در پوشش دیپلماسی چندجانبه. فرانسه، بهجای تأمل در دلایل ریشهای جنگ اوکراین و تلاش برای ایجاد کانالهای مذاکره، به گسترش دامنهی رقابت تسلیحاتی در اروپا دامن میزند؛ روندی که نهتنها امنیت قاره را تضمین نمیکند، بلکه آن را به آستانهی رویاروییهای خطرناکتری سوق میدهد.
اروپا به جای تسلیم شدن در برابر منطق بازدارندگی هستهای، باید مسیرهای گفتوگو، دیپلماسی منطقهای و سرمایهگذاری در ثبات سیاسی را احیا کند. تقویت ساختارهای مدنی، استقلال راهبردی از ناتو و فاصله گرفتن از دنبالهروی کورکورانه از واشنگتن و مسکو، کلید واقعی امنیت پایدار در قرن بیستویکم است؛ نه امضای پیمانهایی که تنها آتش رقابت هستهای را شعلهورتر میکند.