preloader
به اندیشکده مطالعات فرانسه خوش آمدید

قدرت نرم ایران نیازمند شبکه فرهنگی هوشمند است، گفتگو با دکتر سید وحید یعقوبی

در ادامه رویکرد تحلیلی «اندیشکده مطالعات فرانسه» در بررسی ابعاد فرهنگی روابط بین‌الملل، گفت‌وگویی اختصاصی با یکی از صاحب‌نظران حوزه دیپلماسی فرهنگی انجام داده‌ایم. این مصاحبه با هدف تبیین جایگاه دیپلماسی فرهنگی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و مقایسه آن با الگوهای موفق جهانی، به‌ویژه الگوی فرانسه، صورت گرفته است. دکتر سید وحید یعقوبی، استاد مدعو دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران، معاون مرکز ایران و فرانسه CFI  در پاریس و پژوهشگر حوزه فرهنگ و ادبیات فرانسه در این گفت و گو نگاهی ژرف و چندبعدی به تعامل میان فرهنگ، سیاست و قدرت نرم دارد و می‌کوشد ظرفیت‌های ایران را در مسیر شکل‌دهی به یک شبکه فرهنگی پویا و هوشمند مورد واکاوی قرار دهد.

دیپلماسی فرهنگی در سیاست خارجی ایران چه جایگاهی دارد و چطور می‌تواند مکمل دیپلماسی سیاسی باشد؟

این پرسش  موضوعی کلان و چند بعدی است که اندیشمندان و صاحب ‌نظران مختلف، دیدگاه‌ های گوناگونی درباره آن مطرح کرده‌اند. با این حال  تقریباً همه بر یک اصل اساسی اتفاق نظر دارند و آن اینکه دیپلماسی فرهنگی در ایران ماهیتی نرم دارد و جلوه ‌ای از قدرت نرم محسوب می‌شود. به طور کلی  دیپلماسی فرهنگی در ذات خود جزو مقولات قدرت نرم به شمار می‌آید اما ویژگی‌ های خاص فرهنگی، تمدنی و تاریخی ایران باعث می‌شود این جنبه نرم در کشور ما برجسته ‌تر باشد.

قطعا این موضوع از جایگاه مهمی در سیاست خارجی ایران برخورداراست و فعالیت سازمانهای مرتبط  به نوعی ناظر بر این موضوعند، این نوع دیپلماسی با اهداف مشخص در ابعاد گوناگون به تأمین و توسعه منافع ملی و سیاسی کشور کمک می‌کند. با این حال، یک پرسش بنیادین نیز وجود دارد، آیا دیپلماسی فرهنگی را باید به عنوان یک مقوله مطلق در نظر گرفت یا باید آن را سازوکار، ابزار انتقال و یا حتی محرکی برای دیگرعرصه ‌ها دانست؟ پاسخ به این پرسش در دوره‌های مختلف تاریخی متفاوت بوده است. گاهی دیپلماسی فرهنگی صرفاً به عنوان بودن تعریف شده، و گاه به منزله ابزاری برای انتقال پیام‌ها یا حتی به عنوان نیرویی بازدارنده در برابر تهدیدات و تهاجمات فرهنگی و سیاسی عمل کرده است.

به عنوان نمونه، در دوره‌هایی که فشارهای اقتصادی و تحریم ‌های ناعادلانه علیه ایران افزایش یافته، شاهد آن هستیم که تبلیغات منفی مانند ایران‌ هراسی یا اسلام‌ هراسی به‌ عنوان موتور محرک این فشارها عمل کرده‌اند. در چنین شرایطی، دیپلماسی فرهنگی می‌تواند نقش آنتی‌ تز را ایفا کند، یعنی یا در برابر این جریان‌ها بایستد و یا دست‌ کم آثار آنها را تعدیل نماید. به بیان دیگر  پیش از آنکه با  ترور اقتصادی  روبه ‌رو شویم، همواره با  ترور فرهنگی مواجه بوده‌ایم و دقیقاً در همین‌ جا دیپلماسی فرهنگی به مثابه یک سلاح مؤثر و پرقدرت ظاهر می‌شود.

اما اینکه دیپلماسی فرهنگی چگونه می‌تواند مکمل دیپلماسی سیاسی باشد، بستگی به نوع دیپلماسی سیاسی در هر مقطع زمانی دارد. دیپلماسی ایران در طول تاریخ، در برابر کشورهای مختلف و در بستر شرایط گوناگون، اشکال متفاوتی به خود گرفته است، از مذاکره گرفته تا نفوذ سیاسی و ژئوپلیتیکی، یا حتی حرکت در مسیر توسعه اقتصادی. متناسب با این رویکردهاست که چگونگی مکمل بودن دیپلماسی فرهنگی نیز معنا پیدا می‌کند. به بیان ساده، همراهی دیپلماسی فرهنگی و سیاسی نیازمند نوعی تنظیم و هماهنگی دقیق است، مانند انتخاب یک پوشش که رنگ و طرح اجزای آن باید با یکدیگر همخوانی داشته باشند. این هماهنگی در روابط با کشورهای مختلف اهمیت دوچندان پیدا می‌کند، دیپلماسی فرهنگی در یک کشور مسلمان همسایه یا یک کشور آسیایی شرقی الزاماً همان شکلی را ندارد که در تعامل با یک کشور غربیِ دارای روابط پرچالش با ایران باید داشته باشد.از این رو، تخصصی‌سازی، پویایی و چابک ‌سازی حوزه‌های مختلف دیپلماسی فرهنگی یک ضرورت اجتناب ‌ناپذیر است. تحولات پرسرعت جهانی و منطقه‌ ای ایجاب می‌کند که دیپلماسی فرهنگی هم‌ پای دیپلماسی سیاسی حرکت کند و هیچ‌ گاه از آن عقب نماند. نتیجه‌ بخش بودن این همراهی در گرو هماهنگی فوق‌العاده بالای دستگاه‌های متولی دیپلماسی فرهنگی و سیاسی است.

همچنین اگر این دو حوزه بتوانند در قالب یک شبکه فرهنگی منسجم و تخصصی با مشارکت دانشگاه‌ها و نهادهای علمی کشور هم ‌افزا عمل کنند، می‌توانند الگویی شبیه به آنچه امروز در دیپلماسی فرهنگی کشورهایی چون فرانسه مشاهده می‌کنیم را رقم بزنند. بنابراین، مکمل بودن دیپلماسی فرهنگی برای دیپلماسی سیاسی در گرو رسیدن به نوعی هارمونی پویا و سازوکار شبکه ‌ای است، راهی که می‌تواند سیاست خارجی ایران را کارآمدتر و اثر گذارتر سازد.

فرانسه یکی از کشورهایی است که شبکه گسترده‌ای از مراکز فرهنگی و مؤسسات زبان در جهان دارد. کارکرد این سیاستگذاری عمومی را در موفقیت «قدرت نرم فرانسه» چطور ارزیابی می‌کنید؟

برای ارزیابی این موضوع ابتدا باید دانست که پایه دیپلماسی فرهنگی فرانسه بر مفهوم  شبکه فرهنگی  بنا شده است. این شبکه عملاً بازوی فرهنگی وزارت امور خارجه فرانسه محسوب می‌شود و در خدمت سیاست خارجی، منافع اقتصادی و حتی اهداف اجتماعی این کشور قرار دارد. ساختار آن شامل مجموعه‌ای از نهادها، مؤسسات، مراکز آموزشی و رسانه‌ای است که در خارج از مرزهای فرانسه فعال‌اند و مأموریت اصلی شان گسترش زبان و فرهنگ فرانسه و تقویت نفوذ نرم این کشور است.

اما ارزیابی من بسیار مثبت است و عملکرد این شبکه بسیار موفق بوده است، زیرا در درون آن نوعی خلاقیت، پویایی و هماهنگی منسجم میان دستگاه‌های مختلف دیده می‌شود، از دانشگاه‌ها و شهرداری‌ها گرفته تا سازمان‌های مردم‌نهاد. این مجموعه مانند چرخ ‌دنده‌های یک ساعت عمل می‌کند، هر بخش وظایف مشخصی دارد، حرکت آن منظم و رو به جلو است و مهم ‌تر از همه تحت تأثیر مستقیم چالش‌ها و منازعات سیاسی داخلی قرار نمی‌گیرد. چنین سازوکاری سبب می‌شود که در صورت بروز مشکل، به سرعت قابل شناسایی و رفع باشد و در نتیجه کارایی و اثرگذاری شبکه افزایش یابد.

ویژگی مهم دیگر این سیاستگذاری آن است که فرانسه با وجود محدودیت منابع اقتصادی در مقایسه با کشورهایی مانند ایالات متحده، با سرمایه ‌گذاری در قدرت نرم توانسته در حوزه سخت ‌افزاری نیز امتیازات و سودآوری‌هایی به دست آورد. این سیاست از طریق نهادینه‌ سازی زبان فرانسه، جذب نخبگان خارجی و برجسته ‌سازی مؤلفه‌های فرهنگی، به شکل غیرمستقیم در خدمت منافع کلان سیاسی و اقتصادی این کشور قرار گرفته است.

از جمله دستاوردهای شاخص این سازوکار می‌توان به ابتکار استثنائات فرهنگی اشاره کرد، ابتکاری که به فرانسه اجازه داده است در توافق‌های تجاری بین‌المللی، بخش‌هایی مانند سینما، موسیقی، کتاب و رسانه‌های خود را از قوانین آزادسازی اقتصادی مستثنی کند تا بتواند فرهنگ ملّیش را حفظ و ترویج نماید. همچنین، مفهوم  اقتصاد فرهنگی  در همین چارچوب توانسته برای فرانسه دستاوردهای ملموس و موفقیت‌های چشمگیری ایجاد کند.

اما توجه کنیم بحث مهم در این باره برشمردن مولفه های قدرت نرم نیست چرا که هر کشوری بر اساس زیرساخت و پیشینه،  مشخصه های فرهنگی و تمدنی خود را دارد کشور ما نیز بسیار غنی است در این باره. قدرت نرم فرانسه ترکیبی از زبان، هنر، فرهنگ، آموزش، ارزش‌های سیاسی و رسانه‌های بین ‌المللی است، اما آنچه این مؤلفه‌ها را به یکدیگر پیوند داده و به آنها انسجام و اثرگذاری بخشیده، همان سازوکار شبکه فرهنگی است. به بیان دیگر، مزیت اصلی فرانسه در این است که توانسته تمامی ظرفیت‌های نرم خود را به حرکت درآورد و آنها را در قالب یک تصویر منسجم، هماهنگ و جذاب به جهان عرضه کند.

در سال ‌های اخیر، خاورمیانه و آسیا شاهد تحولات ژئوپلیتیکی مهمی بوده‌اند. دیپلماسی فرهنگی ایران در این شرایط چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟

ابتدا اینکه کشف این مسئله را در همان معنای تحول باید جستجو کرد. تحولات ژئوپلیتیکی به ‌طور طبیعی با سرعت، شدت، دامنه و عمق متفاوتی رخ می‌دهند و ماهیت و سوگیری آنها نیز متغیر است. پرسش اصلی این است که آیا دیپلماسی فرهنگی ایران توانسته هم ‌پای این تغییرات حرکت کند یا خیر؟ در چنین شرایطی، نقش مهم دیپلماسی فرهنگی آن است که با چابکی و انعطاف بالا، قدم به قدم تحولات سیاسی را همراهی کند و بیش از هر زمان دیگری مکمل سیاست خارجی رسمی باشد.

نکته اساسی آن است که خود دستگاه دیپلماسی فرهنگی نیز باید متحول شود و پیش‌ فرض‌های قدیمی را بازنگری کنیم. امروز معادلات تغییر کرده‌اند، آیا ما طرف گفت ‌وگو با دولت‌ها هستیم یا با ملت‌ ها؟ آیا نسل جدید در کشورهای همسایه همان نسل ده سال پیش است؟ نمونه روشن این تحول را در کشورهایی مانند قطر و عربستان می‌بینیم. قطری که میزبان جام جهانی می‌شود یا عربستانی که با سرمایه ‌گذاری در ورزش و فناوری‌های نوین چهره تازه‌ ای از خود نشان می‌دهد، دیگر قابل قیاس با گذشته نیست. طبیعی است جوانی که در این کشورها رشد می‌کند، خود را در یک فضای  های‌تِک می‌بیند و انتظارات متفاوتی دارد. کشورهای حاشیه خلیج فارس در چه فضایی امروز زندگی می کنند؟ آن دولتها طی این سالها دستاورد سازی کرده اند و حرفهای بسیاری برای گفتن دارند در بسیاری از امور مدرن از هوش مصنوعی گرفته و برخی علوم پایه هم سرمایه گذاری کرده اند، بر اساس برنامه های تبادلاتی با کشور های غربی در برخی زمینه  و با هزینه های هنگفت واقعا صعود داشته اند، بنابراین دیپلماسی فرهنگی ایران باید موقعیت خود را متناسب با این تحولات باز تنظیم کند.

عرصه تحول ژئوپلیتیکی عرصه تبدیل تهدیدها به فرصت است عرصه غنیمت شمردن فرصتهاست. در ادبیات کشورمان نکته ادبی و عرفانی داریم که شعار خیام است، او سخن از غنیمت شمردن دم می کند. به نظرم یک مدیر در امر دیپلماسی فرهنگی باید قبل از هر چیز یک فرصت طلب قهار باشد یعنی باید به ‌موقع و هوشمندانه از فرصت‌های موجود استفاده کند پیش از آنکه از دست بروند. تحولات را مدام رصد کند و در لحظه مقتضی اقدام لازم را به عمل آورد، این همان چابکی است که به آن اشاره شد. مدیر فرهنگی ما باید  مثل یک تسهیل ‌گر باشد که فرصت‌ها را به سود منافع کشور به‌ کار می‌گیرد و این امر متفاوت است برای اینکه یک مدیر فرهنگی مانند یک مصرف ‌کننده ی فرصت باشد.

البته باید پذیرفت که همه تحولات مطلوب ایران نیستند. برخی کشورها رقیب یا حتی چالش ‌زا هستند و برخی دیگر همگرا. اما حتی در شرایط رقابتی نیز می‌توان زمینه‌هایی برای همکاری یا کاهش تنش یافت. برای مثال، رقابت در صنعت گردشگری یا تبادلات علمی و دانشگاهی می‌تواند بستری برای تعامل فرهنگی فراهم کند، حتی با کشورهایی که روابط رسمی سردی با ایران دارند. ایران در بسیاری از این حوزه‌ها، از جمله علم و آموزش عالی، جایگاه برجسته‌ای دارد و می‌تواند از آن به ‌عنوان اهرم قدرت نرم بهره گیرد. در کنار این تحولات، ظهور نهادها و مجامع جدید مانند بریکس یا سازمان همکاری شانگهای فرصت دیگری برای دیپلماسی فرهنگی ایران است. خوشبختانه نشانه‌هایی از توجه به این عرصه در اقدامات اخیر متولیان دیپلماسی فرهنگی کشور دیده می‌شود.

دیپلماسی فرهنگی ایران نقاط قوت بسیاری دارد، از جمله میراث تمدنی و تاریخی غنی، ادبیات و شعر، موفقیت‌های جهانی سینمای ایران، پیوندهای مذهبی و شبکه رایزنی‌های فرهنگی فعال در کشورهای مختلف. اما ضعف‌هایی هم وجود دارد: نبود راهبرد منسجم و بلندمدت، ضعف در برندسازی جهانی، کمبود بودجه پایدار، توجه اندک به ظرفیت ‌های مردمی و بخش خصوصی، و نیز تهدیدهایی مانند تبلیغات منفی و ایران‌ هراسی در رسانه‌های بین‌المللی یا بحران‌های امنیتی منطقه ‌ای. با این حال، فرصت‌های مهمی در برابر ایران قرار دارد، نیاز منطقه به هویت مشترک فرهنگی و تاریخی مانند نوروز یا جاده ابریشم ، گسترش ارتباطات دیجیتال که امکان روایت مستقیم از ایران را فراهم می‌کند، افزایش گرایش به صنایع خلاق مانند سینما، موسیقی و صنایع دستی، و همکاری‌های منطقه ‌ای در قالب سازمان‌ هایی چون شانگهای، اکو و بریکس.

اما امر مهم در همه این گفته ها که نیاز به رصد همه ی تهدیدها و فرصتها دارد و تطبیق آن با توانمندی ابزار دیپلماسی فرهنگی ایران برای تبدیل فرصتها به تهدیدها تا نهایتا اقدام مقتضی است، یک مسئه ضروری است و آن برنامه‌ ریزی هوشمندانه است که می تواند  به یک ابزار مهم برای مدیریت رقابت‌های ژئوپلیتیکی و تقویت قدرت نرم کشور تبدیل شود. بنابراین من فکر می کنم دستگاه دیپلماسی کشور ما باید به سرعت به سمت هوشمند سازی پیش برود تا جایی که این ابتکار ” شبکه فرهنگی هوشمند ” را به یک جنبش در داخل تبدیل کنیم. شما در شبکه فرهنگی هوشمند بحران ها را زودتر می توانید تشخیص دهید و در نتیجه زودتر وارد میدان می شوید. عیب یابی و کم تحرکی در یک بخش می تواند خیلی ساده قابل تشخیص و ردیابی و قابل تعویض باشد. در برابر بحران ها و تحولات سریع که به وقوع می پیوندند دست بسته نخواهیم بود، برای هر سناریو و هر تحول آمادگی بالا خواهیم داشت که بتوان سریع وارد عمل شد. ریسک ها و مخاطرات به حداقل می رسند و بر مبنای آینده پژوهشی هوشمند می توان برنامه ها و پلانهای متنوعی را طراحی و اجرا نمود.

رابطه‌ی میان فرهنگ و سیاست خارجی را چطور می‌بینید؟ آیا دیپلماسی فرهنگی می‌تواند مسیر گفت ‌وگوهای سیاسی را هموار کند؟

رابطه میان فرهنگ و سیاست خارجی ابعاد متنوعی دارد. برخی مؤلفه‌های شناخته ‌شده‌ تر آن شامل سیاست گذاری عمومی فرهنگی، دیپلماسی عمومی و دیپلماسی فرهنگی است که هر کدام به نوعی مسیر ورود فرهنگ به عرصه سیاست خارجی را هموار می‌سازند. اما در این میان باید به مفهوم مهم دیگری نیز اشاره کرد یعنی دیپلماسی مردمی.

در سیاست ‌گذاری عمومی فرهنگی، دولت‌ها مجموعه‌ای از تصمیم‌ها و اقدامات را برای تحقق اهداف ملی در حوزه فرهنگ به کار می‌گیرند،  مانند حمایت از سینمای داخلی در فرانسه یا توسعه گردشگری و صنایع خلاق در ایران. در دیپلماسی عمومی، کشورها تلاش می‌کنند با مردم و نخبگان جوامع دیگر ارتباط مستقیم برقرار کنند، نه صرفاً با دولت‌ها، از طریق رسانه‌های بین‌المللی، شبکه‌های فرهنگی، تبادلات علمی و هنری و به ‌ویژه شبکه ‌های اجتماعی. اما دیپلماسی مردمی روندی متفاوت دارد، در اینجا یک ارزش، ایده یا ابتکار ابتدا در جامعه و میان مردم رشد می‌کند و سپس دولت آن را برای ارتباط با دیگر کشورها به کار می‌گیرد. به عبارت دیگر، این شکلی از دیپلماسی عمومی  از پایین به بالا است.

اما رابطه آنها چگونه است؟ در همه این موارد دیپلماسی فرهنگی بخشی جدایی ناپذیر از دیپلماسی عمومی است و خود دیپلماسی عمومی به عنوان مکمل سیاست خارجی محسوب می شود اما نکته مهم که باید مورد توجه کارگزاران امر دیپلماسی فرهنگی قرار گیرد این است که در بسیاری از کشورهای موفق در این عرصه این چارچوب کاملا فروریخته و اساسا به سختی می توان مرزی بین فرضا دیپلماسی عمومی یا دیپلماسی سیاسی پیدا کرد این مفاهیم و ساز کارِ آنها از حالت کلاسیک خارج شده و بسیار در هم تنیده است.

گاهی وقتها شما دیگر نمی توانید تشخیص فلان حرکت سیاسی و سفر سیاسی یک رئیس جمهور به کشور دیگر را بدهید و بفهمید حتی چگونه ماهیتی دارد؟ صرفا سیاسی یا سیاسی فرهنگی. نظر شما جلب می کنم به سفر های همین اوخر رئیس جمهور فرانسه به کشور آسیایی شرقی و چین واقعا تشخیص ماهیتِ آن از اینکه صرفا اهداف سفر واقعا چیستند بسیار دشوار بود، هم سیاست بود هم فرهنگ هم دیپلماسی عمومی هم تقویت پایگاه های سیاسی و هم اقتصادی و غیره و غیره ، همه چیز غیر قابل تفکیک . بنابراین این رابطه فرهنگ  با سیاست که  قبل ا کانالیزه می شد و می آمد در دستگاه دیپلماسی عمومی یا دیپلماسی فرهنگی بعد می رفت در کانال دیپلماسی سیاسی و سیاست خارجی،  دیگر اینجور نیست،  اینها بهم بسیار نزدیک شده اند مرزها وکانالهای مرسوم برچیده شده اند. حال تصور کنیم دیپلماسی مردمی هم این وسط کارکرد خود را دارد و به لطف فضای مجازی و دهکده جهانی مجازی همه این توازن ها را بهم ریخته، بازیگر قابل مطرحی شده و قرائت های کلاسیک و ساز و کارهای مرسوم و خطی را بهم زده . بنابراین رابطه فرهنگ با سیاست خارجی صرفا نمی تواند از طریق دیپلماسی فرهنگی باشد چراکه اولا مرز بین دیپلماسی عمومی در بخش فرهنگ و دیپلماسی فرهنگی بسیار کمرنگ شده و خب فرهنگ هم می تواند کار خود را حتی بدون توجه و خواست دولت از مسیر دیپلماسی مردمی پیش ببرد.

فضای مجازی نیز نقش تعیین ‌کننده ‌ای در این تحول داشته است. امروز یک فیلم ‌ساز مستقل می‌تواند بدون حمایت مستقیم دولت، اثر خود را در جشنواره‌های جهانی عرضه کند و بر افکار عمومی تأثیر بگذارد. یا یک ایده فرهنگی در جامعه شکل می‌گیرد، رشد می‌کند و به عرصه بین‌المللی راه می‌یابد، حتی اگر سیاست ‌گذاران دولتی در ابتدا نقشی در آن نداشته باشند. بنابراین، کارگزاران دیپلماسی فرهنگی باید بیش از آنکه نقش کنترل‌ گر داشته باشند، نقش تسهیل ‌گر و هدایت ‌گر ایفا کنند و فرصت‌های برخاسته از جامعه را به ‌درستی مدیریت و تقویت نمایند.

اکنون بخواهم بگویم رابطه ‌ی میان فرهنگ و سیاست خارجی را چطور می‌بینم اینست که این رابطه دیگری خطی، منظم کلاسیک  و بر اساس مدل زمان نیوتونی نیست بلکه  یک رابطه چرخشی، سیال است که در آنِ واحد در حال تداوم و تحول است گاهی برای پیشبرد یک سیاست خارجی کاملا  باید فرهنگی پیش رفت گاهی فرهنگ به عنوان یک ابزار برای سیاست خارجی تعریف می شود گاهی برای تقویت هویت ملی در سیاست خارجی .

با این نگاه، پاسخ به پرسش دوم روشن ‌تر می‌شود. بله، دیپلماسی فرهنگی می‌تواند مسیر گفت ‌وگوهای سیاسی را هموار کند، اما به چند شرط: اول اینکه دیپلماسی فرهنگی کشورمان تلاش کند ارتباط مستقیم با مردم و نخبگان خارجی ایجاد کند، نه صرفا دولت‌ها و بتواند حتی در مواقع بحران یا رقابت سیاسی، کانال گفت ‌وگو و تعامل غیررسمی را فعال کند. دوم از سیاست زدگی بپرهیزد استقلال نسبی خود را حفظ نماید و سوم همان مسئله تغییر دیدگاه است مثلا دیپلماسی فرهنگی روابط عمومی نیست بلکه یک رابطه دوسویه است صرفا گوینده نیستم باید گفت و البته شنفت، هم داد و هم ستاند. دنبال رابطه نباشیم بلکه دنبال ارتباطات بود. و خلاصه اینکه در دیپلماسی فرهنگی، دیپلماسی مردمی و استفاده از پتانسل های آنرا را بیشتر جدی بگیریم .

نمونه‌هایی از همکاری‌های فرهنگی ایران و فرانسه وجود دارد که توانسته باشند اثر سیاسی یا اجتماعی ملموسی داشته باشند؟

بله، نمونه‌های متعددی می‌توان برشمرد. به ‌ویژه در حوزه سینما، حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌ های معتبر فرانسوی همچون کن نه تنها برای سینمای ایران فرصت معرفی جهانی ایجاد کرده، بلکه تأثیر متقابلی نیز بر سینمای فرانسه  و جریان‌هایی مانند موج نو گذاشته است. در همین زمینه می‌توان به جایگاه جهانی کارگردانی چون عباس کیارستمی اشاره کرد، جایی که درگذشت او با واکنش رسمی رئیس‌ جمهور وقت فرانسه همراه شد. این اتفاق به ‌خوبی نشان داد که سینما چگونه می‌تواند به پلی برای ارتباط فرهنگی و حتی سیاسی میان دو کشور بدل شود.

در حوزه ادبیات و زبان، ترجمه‌های متقابل آثار ادبی همواره نقشی مهم در گفت ‌وگوی فرهنگی ایفا کرده‌اند. آثار بزرگان ادبیات فارسی همچون حافظ، سعدی، مولانا و عطار سال‌ هاست در فرانسه خوانندگان و علاقه ‌مندان فراوان دارند. در مقابل، نویسندگان و متفکرانی چون ویکتور هوگو و دیگر بزرگان ادبیات فرانسه در ایران تأثیری  قابل توجه بر نسل‌های مختلف داشته‌اند. همین تعامل زبانی و ادبی، بستری برای نزدیکی فرهنگی و تقویت شناخت متقابل فراهم کرده است.

همچنین در سطح نهادهای فرهنگی و دانشگاهی، پروژه‌ها و برنامه‌هایی مشترک میان دو کشور شکل گرفته است. نمونه اخیر آن، از طرف فرانسه برنامه‌ ای مرتبط با هانری کربن بود که نشان‌ دهنده علاقه ‌مندی به ادامه ارتباطات فکری و دانشگاهی میان دو ملت است. در کنار اینها، فعالیت مؤسسات فرهنگی در هر دو کشور نیز نقشی سازنده در ایجاد فضای گفت ‌وگو و کاهش سوءتفاهم‌ها داشته‌ اند.

در بخش آموزش و زبان، حضور شبکه زبانی فرانسه در ایران و برنامه‌های آموزشی مرتبط، باعث تربیت نسل‌هایی از دانشجویان و نخبگان ایرانی شده که با زبان و فرهنگ فرانسه آشنایی عمیق دارند. این گروه‌ها در دوره‌هایی نقش میانجی فرهنگی و حتی تسهیل ‌کننده تعاملات سیاسی را بر عهده گرفتند، به ‌ویژه پیش از انقلاب و در سال‌های اولیه پس از آن، اثرگذاری این شبکه‌ها ملموس‌ تر بود.

البته باید به این نکته توجه داشت که همه این همکاری‌ها الزاماً اثر سیاسی یا اجتماعی فوری و گسترده نداشته ‌ا ند. در مواردی برنامه‌ها نیمه ‌تمام مانده یا استمرار نیافته‌ اند و در نتیجه تأثیر آن‌ها محدود بوده است. با این حال، اگر روند کلی را نگاه کنیم، در حوزه‌هایی چون سینما یا ادبیات ردپای اثرگذاری فرهنگی همواره قابل مشاهده است، حتی اگر این اثرگذاری به شکل جریان ‌ساز و پایدار نبوده باشد.

اما آنچه به نظر من مهم ‌تر است این واقعیت است  که همکاری‌ های فرهنگی ایران و فرانسه  که لزوما توانسته باشند اثر سیاسی یا اجتماعی ملموسی داشته باشند شاید وجود نداشته باشد اما در حالت بر عکس آن قاطعانه می توان گفت بگویم بله وجود داشته است، یعنی کاهش و یا قطع همکاریهای فرهنگی و ایران و فرانسه حتما توانسته اثر نا مطلوب ملموس در عرصه مسائل اجتماعی و به خصوص سیاسی بین دو کشور داشته باشد. بنابراین معتقدم روابط و همکاریهای فرهنگی لزوما موثر در امر سیاست نیستند اما کاهش روابط و همکاریهای فرهنگی حتما اثرات سیاسی و اجتماعی نامطلوبی به همراه خواهد داشت. تعطیلی مؤسسات فرهنگی، محدودیت در تبادلات هنری و دانشگاهی یا غلبه نگاه امنیتی بر همکاری‌های فرهنگی، بارها موجب رکود روابط و انسداد کانال‌های گفت ‌و گو شده است. بازگرداندن چنین روابطی به حالت عادی نیز معمولاً کاری دشوار، پرهزینه و زمان‌ بر بوده است.

برای تبدیل ایران به یک «قطب فرهنگی» در منطقه و حتی فراتر، چه سیاست‌هایی باید در اولویت قرار گیرد؟

سوال بسیار خوبی است ببینید باید توجه داشت  قبل از اینکه ما بخواهیم در منطقه و بعد فراتر در سطح جهان یک قطب فرهنگی تبدیل شویم ابتدا باید امر فرهنگ در کشور خود  به یک قطب تبدیل شود و مهمتر اینکه در موضوع دیپلماسی فرهنگی ما می بایست  شاهد جمع برآیند همه ی بردارها باشیم. آیا در مسئله فرهنگ، هنر و عناصر مرتبط با آن  شاهد یک همگرایی هستیم ؟ زمانی که قرار است در خارج از ایران صحبت از فرهنگ و هنر ایران کنیم آیا این فرهنگ یک بردار واحد است و اثر همه ‌ی توان و ظرفیت فرهنگ و هنر کشورمان را با هم نشان می‌دهد؟ متأسفانه موازی ‌کاری و تشتت، آفت اصلی این حوزه است. فرض کنید همه دستگاهای هنری و فرهنگی و تمدنی همراه با بخش دانشگاهی و علمی ما در داخل ذیل یک شبکه منسجم فرهنگی در جهت دیپلماسی عمومی و فرهنگی فعالیت کنند آنگاه حتما خروجی آن در خارج از ایران یک چیز تمام و کمال خواهد بود. مثال ساده ای بزنم در بخش هنر و نگارگری و هنر تجسمی به جرات می توانم بگویم جوانان و هنرمندان ایرانی واقعا شاهکار خلق می کنند، در دیگر موضوعات مرتبط مانند طراحی و یا مدل سازی و دوخت لباس بخش دانشگاهی و صنعت نساجی ما قابلت ها ی فراوانی داریم اما شما ببنید در یک آوردگاه جهانی مانند بازی ها المپیک که چشم میلیونها نفر به آن دوخته شده لباس رسمی و هیبات ورزشکار ایرانی که می توانست سمبل فرهنک و تمدن و هنر اصیل این مرز و بوم باشد چیست؟ این نشان می‌دهد میان دستگاه‌های فرهنگی و اجرایی ما هماهنگی لازم وجود ندارد، آن نبود همگرایی و کار شبکه ای ضعف خود را اینجا نشان می دهد.

نکته مهم دیگر در این باره که باید توجه داشت این است که اگر قرار باشه یک مولفه فرهنگی را ببریم بیرون از کشور یعنی از یک محیط کوچکتر به یک میدان بزرگتر، توجه کنیم این دارای یک طول مقیاس است و منطقا شما باید این مقیاس را یعنی حرکت و ورود از یک بعد کوچکتر به بعد بزرگتر را قبلا تجربه کرده باشید و در آن موفق بوده باشید. فرض کنید الان          می خواهیم فلان محصول هنری یا دستاورد فرهنگی یا تمدنی را به بیرون از کشور معرفی کنیم آیا ساز و کاری از آن که توانسته در داخل موفق باشد تا بتواند به بیرون پا نهد، فرد متولی آنرا تجریه کرده است؟ آن محصول و یا دستاورد اول باید بتواند از شهر بیاد یک عرصه وسیعتر یعنی استان و بعدتر منطقه و کشور و سطح ملی و همه اینها را موفق پیموده باشد تا نهاینا و به تدریج به بیرون و سطح بین الملل راه یابد. کارگزار فرهنگی در عرصه دیپلماسی عمومی اگر بتواند در این زمینه حامی اشخصاص و نهادهایی باشد که  متقاضی کار در بیرون کشور باشد ، طوری که بتوانند اول محصول خود را در محیط اطراف و نزدیک خود جا بیندازند وبعد بروند در سطح استان و منطقه، آن موقع در سطح خارجی حرفی برای گفتن خواهند داشت. الان ما خیلی وقتها صحبت از صادرات محصولات فرهنگی به بیرون از مرزها می کنیم ولی آنچنان که باید و شاید موفق نیسیتم. بنابراین کارگزاران دیپلماسی فرهنگی باید حامی نهادها و افرادی باشند که مسیر موفق داخلی را طی کرده‌اند و آماده حضور در سطح بین‌المللی هستند.

 سیاست دیگری که می تواند مورد توجه قرار گیرد توجه به امر بینا رشته در امر فرهنگ است اساسا امروزه فرهنگ و عناصر مرتب با آن در حال خارج شدن از حالت مطلق هستند. تا قبل، فرهنگ بیشتر به عنوان یک حوزه مستقل و خودبسنده  مثلاً هنر، ادبیات، زبان  دیده می‌شد. امروزه فرهنگ در پیوند با سایر حوزه‌ها  نظیر اقتصاد، سیاست، تکنولوژی، محیط زیست، سلامت و غیره معنا پیدا می‌کند .به همین دلیل، سیاست‌ گذاری فرهنگی دیگر نمی‌تواند  مطلق و جدا باشد، بلکه باید بینارشته ‌ای طراحی شود. فرهنگ وقتی با اقتصاد  مانند گردشگری یا  سیاست  یعنی قدرت نرم ، یا فناوری  مثل دیجیتال ‌سازیِ فرهنگ  پیوند می‌خورد، می‌تواند اثر مستقیم بر سیاست خارجی و روابط بین‌المللی بگذارد. اگر فرهنگ را فقط در هنر و زبان  محدود کنیم، قدرتش کم می‌شود. ولی وقتی با سلامت عمومی، محیط زیست، آموزش، اقتصاد دانش ‌بنیان پیوند بخورد، تبدیل به نیرویی راهبردی می‌شود.

در کنار اینها، توجه به تکنیک‌های روز مانند برند‌سازی فرهنگی در دیپلماسی عمومی و مردمی ضروری است. ببنید در حیطه قدرت نرم کشوری مانند فرانسه که یکی از کشورهای پیشتاز در موضوع ساخت برند است  مثال کوچکی بزنم، فرانسوی ها ظرافتمندانه در مسئله فرانکوفونی و اموزش زبان آمده اند تلفیقی را با  دیپلماسی خوراک ایجاد کرده اند مثلا شما از ابتدا که زبان فرانسه یاد می گیرد از همان اول به شما می آموزند به اندازه تعداد روزهای سال در کشور فرانسه انواع  پنیر وجود دارد. ببنید برند سازی، کار بینا رشته چیزی است که در نهایت در ذهنها ماندگار است و حتما در امر دیپلماسی اقتصادی هم برای آنها سود دارد. ما هم ظرفیت‌های مشابه داریم. کافی است به تنوع غذایی ایران نگاه کنیم، فقط در حوزه آش‌های ایرانی، تقریباً هر منطقه و روستا دستور ویژه خودش را دارد. اما پرسش اینجاست، آیا خود ما در داخل این تنوع را به ‌درستی می‌شناسیم و معرفی کرده‌ایم؟ اگر این میراث ها در داخل ایران به برند ملی تبدیل نشوند، چگونه می‌خواهیم آنها را به جهان عرضه کنیم؟

بنابراین اگر بخواهم جمع‌بندی کنم، تبدیل ایران به قطب فرهنگی مستلزم هماهنگی نهادی، تجربه موفق داخلی، پیوند بینا‌رشته‌ ای فرهنگ با سایر حوزه‌ها، و بهره ‌گیری از ابزارهای نوین برند‌سازی و دیپلماسی مردمی است. تنها در این صورت است که می‌توانیم ظرفیت‌های عظیم تمدنی خود را به یک قدرت نرم پایدار در منطقه و فراتر از آن بدل کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *