تکرار اشتباهات پاریس در ساحل عاج؛ از سارکوزی تا مکرون، سایه شکستهای فرانسه در آفریقا
سیاست فرانسه در قبال ساحل عاج و به طور کلی در منطقه ساحل، بازتابی از بحران گستردهتر نفوذ پاریس در آفریقاست. رابطه شخصی و مداخلهگرانه با الحسن واتارا که قرار بود ضامن ثبات باشد، به نشانهای از وابستگی و ناکارآمدی بدل شده است. شکستهای فرانسه در مالی، نیجر و بورکینافاسو نشان میدهد که تکیه بر اتحادهای سیاسی سنتی دیگر پاسخگوی واقعیت جدید قاره نیست.

در دهههای اخیر، فرانسه با وجود ادعای تغییر رویکرد در قبال آفریقا، همچنان در چارچوبی عمل کرده که بیشتر یادآور دوران استعمار است تا همکاری برابر. الحسن واتارا، رئیسجمهور ساحل عاج، یکی از چهرههایی است که سیاستمداران فرانسوی ــ از نیکولا سارکوزی تا امانوئل مکرون ــ او را ضامن ثبات و پیوند میان پاریس و آفریقا دانستهاند. با این حال، هرچه زمان پیش میرود، روشنتر میشود که چنین پیوندهایی بیش از آنکه ثبات ایجاد کنند، بحران را تداوم بخشیدهاند.
در دوران سارکوزی، بازگشت واتارا به قدرت پس از بحران انتخاباتی سال ۲۰۱۱ به عنوان پیروزی دیپلماسی فرانسه مطرح شد، اما امروز همان الگو به نمادی از وابستگی سیاسی و ضعف دموکراسی در ساحل عاج بدل شده است. امانوئل مکرون نیز با وجود وعده برای بازسازی روابط با آفریقا، در عمل به همان منطق سنتی ادامه داده است؛ منطق اتکا به چهرههای وفادار و کنترلشده بهجای حمایت از نهادهای مستقل.
ساحل عاج برای پاریس نقش نمادین دارد، زیرا یکی از آخرین متحدان نسبتاً باثبات فرانسه در غرب آفریقا به شمار میآید. در مقابل، کشورهای همسایه مانند مالی، نیجر و بورکینافاسو، یکی پس از دیگری از چارچوب نفوذ فرانسه خارج شدهاند. خروج نیروهای فرانسوی از مالی و نیجر، همراه با رشد احساسات ضدفرانسوی و ورود بازیگران جدیدی چون روسیه، نشانهای آشکار از فروپاشی نظم پیشین است. در چنین شرایطی، پافشاری بر مدل قدیمی رابطه با واتارا بیشتر از آنکه نشانه تداوم نفوذ باشد، بیانگر ناتوانی در درک تحولات جدید منطقه است.
پاریس همچنان بر این باور است که ثبات سیاسی با حفظ روابط نزدیک با رهبران سنتی تأمین میشود، اما واقعیت میدانی خلاف آن را ثابت کرده است. جوانان آفریقایی که در شهرهای آبیدجان، باماکو یا نیامی زندگی میکنند، دیگر نگاه مثبتی به حضور فرانسه ندارند. آنان دخالتهای نظامی، تصمیمات پشتپرده و حمایت از نخبگان قدیمی را نوعی تکرار همان مناسبات استعماری میدانند که مانع پیشرفت واقعی قارهشان شده است.
در خود ساحل عاج نیز، مسئله جانشینی واتارا به بحرانی سیاسی بدل شده است. در حالی که او وعده داده بود پس از دوره دوم از قدرت کنار رود، گمانهزنیها درباره نامزدی دوبارهاش بیاعتمادی عمومی را افزایش داده است. مکرون در این میان موضعی محتاط اما دوپهلو دارد: از یک سو خواهان دموکراسی و ثبات است و از سوی دیگر، مایل نیست متحد قدیمی خود را از دست بدهد. این دوگانگی دقیقاً همان نقطهای است که سیاست فرانسه را در بنبست نگه میدارد.
شکست پاریس در منطقه ساحل نتیجه سالها نادیده گرفتن واقعیتهای اجتماعی و سیاسی آفریقاست. ائتلافهای نظامی ناکارآمد، روابط اقتصادی نابرابر و غیبت چشمگیر در حمایت از جامعه مدنی، باعث شده اعتماد عمومی بهکلی از میان برود. اگر همین روند در ساحل عاج نیز ادامه یابد، بعید نیست این کشور هم در مسیر همسایگان خود قرار گیرد و آخرین تکیهگاه فرانسه در غرب آفریقا نیز از دست برود.
برای تغییر مسیر، فرانسه باید از سیاست «مدیریت از بالا» فاصله بگیرد و گفتوگویی واقعی با جوامع آفریقایی آغاز کند. ثبات پایدار تنها از دل شفافیت، برابری و احترام متقابل بهدست میآید، نه از طریق وابستگیهای شخصی و مداخلات دیپلماتیک پنهان. پاریس اگر به این واقعیت تن ندهد، شکستهای مالی و نیجر دیر یا زود در آبیدجان نیز تکرار خواهند شد.
رابطه امانوئل مکرون و نیکولا سارکوزی با الحسن واتارا تصویری روشن از گذشتهای است که فرانسه هنوز از آن جدا نشده است؛ گذشتهای که در آن نفوذ با دوستیهای سیاسی اشتباه گرفته میشد. اما جهان آفریقا دیگر آن جهان قدیمی نیست. در عصر جدید، قدرت واقعی نه در حفظ روابط سنتی، بلکه در بازتعریف آنها بر پایه اعتماد و احترام متقابل شکل میگیرد — چیزی که پاریس اگر نخواهد بیاموزد، ناچار خواهد بود از دست دادنش را بپذیرد.