preloader
به اندیشکده مطالعات فرانسه خوش آمدید

بازگشت به گذشته؛ چگونه مکرونیسم سیاست فرانسه را به عقب برد؟

مکرونیسم با وعده‌ی نوسازی سیاسی آغاز شد، اما به تمرکز قدرت، زوال نهادها و بی‌اعتمادی عمومی منجر شد.

ظهور مکرونیسم در سال ۲۰۱۷ را بسیاری همچون آغاز عصری نو در سیاست فرانسه می‌دیدند؛ حرکتی فرای چپ‌گرایی و فرای راست‌گرایی با نگاهی تکنوکرات و جهانی‌گرا که قصد داشت با کنار گذاشتن احزاب سنتی، راهی تازه برای مدیریت کشور باز کند. اما آنچه به‌ظاهر انقلابی و نوین می‌نمود، در عمل به نوعی بازگشت به دوران بی‌ثبات جمهوری چهارم و تضعیف نهادهای سیاسی انجامیده است.

از منظر بسیاری از تحلیل‌گران، مکرونیسم نه یک پروژه‌ی حزبی یا ایدئولوژیک منسجم بلکه بیشتر یک ماجراجویی شخصی بود. پروژه‌ای که بر پایه‌ی کاریزمای امانوئل مکرون و ترکیب متناقضی از لیبرالیسم اقتصادی و اصلاح‌طلبی اجتماعی شکل گرفت؛ اما نه توانست مسیر روشنی برای آینده ترسیم کند و نه نخبگان تازه‌ای تربیت کند که حامل آن باشند.

مکرونیسم، مانند ژیسکارگرایی، خواستار گشودن جامعه‌ی فرانسه به روی جهانی‌سازی بود، به‌ویژه برای طبقه‌ی تحصیل‌کرده و جهانی‌شده. در نگاه نخست، وعده‌ی شکستن دوگانه‌ی چپ و راست، کارآمدی تکنوکراتیک و اصلاحات ساختاری را می‌داد. اما در عمل، به تمرکز بی‌سابقه‌ی قدرت در رأس دولت انجامید. ساختاری که ابتدا به صورت شبکه‌ای افقی و مدرن معرفی شده بود (نظیر حزب «آن ‌مارش!» (به پیش!))، در گذر زمان به ساختاری عمودی و شخص‌محور بدل شد که حتی نخست‌وزیر و وزرا نیز اختیار چندانی نداشتند و همه تصمیم‌ها در دفتر ریاست‌جمهوری و توسط دبیرکل الیزه گرفته می‌شد.

این تمرکز قدرت، ساختار مؤسسات جمهوری پنجم را تضعیف کرد و به سمت نوعی حکمرانی درباری و مبتنی بر وفاداری شخصی سوق داد. دیگر خبری از وزرای قدرتمند و تأثیرگذار نبود؛ سیاستمداران به مدیرانی بدل شدند که بیشتر اهل نمایش و ارتباطات بودند تا اهل ایده و تصمیم‌گیری.

نکته‌ی مهم‌تر، قطع ارتباط این ساختار جدید با نهادهای سنتی اجتماعی چون احزاب و سندیکاها بود. مکرون مدعی گفت‌وگوی اجتماعی بود، اما در عمل، بارها سندیکاها را دور زد. حتی در حوزه‌هایی چون مهاجرت، امنیت یا اقتصاد، رویکرد روشنی ارائه نکرد و بیشتر به اقدامات پراکنده یا شعارهای بلند بسنده کرد. برای نمونه، در موضوع افزایش مشارکت اقتصادی جوانان، با وجود ایده‌هایی چون آزادی مشاغل و کارآفرینی، سیاست منسجمی برای حمایت از این گرایش طراحی نشد.

به لحاظ اجتماعی نیز، دوران مکرون شاهد زوال نخبگان سیاسی کلاسیک بود. دیگر از چهره‌های کاریزماتیک و سیاست‌مداران باتجربه خبری نبود. ترکیب دولت بیشتر شامل مدیران شرکت‌های خصوصی، مشاوران و افراد تکنوکرات بدون پایگاه مردمی بود. این خلأ باعث شد هیچ‌کس درون ساختار مکرونیسم نتواند خود را به عنوان جانشینی بالقوه برای سال ۲۰۲۷ مطرح کند.

افزون بر آن، شکاف بین وعده‌ها و واقعیت‌های زندگی روزمره، بی‌اعتمادی عمومی را به‌شدت افزایش داد. دولت بارها اصلاحات بزرگ را وعده داد، اما در زمینه‌هایی چون امنیت، حمل‌ونقل عمومی یا کارآمدی خدمات دولتی، نه‌تنها پیشرفتی حاصل نشد، بلکه در برخی موارد پسرفت نیز مشاهده شد. درحالی‌که مالیات‌ها و بدهی عمومی بالا باقی مانده، بسیاری از شهروندان نمی‌دانند این هزینه‌ها صرف چه چیزی شده است.

در سطح نمادین نیز، مکرون بیشتر به پادشاهی اندیشمند شباهت دارد که در باغ‌های کاخ خود قدم می‌زند و ایده‌پردازی می‌کند، اما از پیاده‌سازی عملی پروژه‌هایش غافل است. بسیاری از وعده‌ها مانند شعار «جامعه در شبکه» یا «بازسازی دموکراسی مشارکتی» هرگز به تحقق نرسید.

با این همه، آیا مکرونیسم در سال ۲۰۲۷ می‌تواند تداوم یابد؟ نظر تعداد قابل توجهی از تحلیل‌گران منفی است. همان‌گونه که ناپلئون سوم با ناپلئون اول قابل قیاس نبود، هیچ جانشینی نیز نمی‌تواند مکرونیسم را در غیاب مکرون زنده نگه دارد. این پروژه، برخلاف تصور، نه آغازی بر عصر جدید، بلکه پایان یک دوره بود؛ بسته‌شدن پرانتزی که وعده‌ی نوسازی داشت اما در عمل به نوعی بن‌بست انجامید.

آنچه باقی می‌ماند، شاید شکل رقیق‌شده‌ای از میانه‌روی اجتماعی-لیبرال باشد که در فرانسه پیش‌تر نیز وجود داشته؛ اما بدون پشتیبانی نهادی و بدون ایده‌های بزرگ، آینده‌ای برای آن متصور نیست. فرانسه اکنون در آستانه‌ی انتخابی دشوار قرار دارد: یا بازگشت به دوگانه‌ی چپ/راست با چهره‌هایی تازه، یا پذیرش خطر تقویت نیروهای افراطی. مکرونیسم، در نهایت، بیشتر به یک فصل گذرا شباهت دارد تا یک پارادایم پایدار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *