بازتعریف امنیت در اروپا زیر سایهٔ هراس از تقابل با روسیه
در فضای ژئوپولیتیک متشنج سالهای اخیر، نگرانی از وقوع درگیری مسلحانه در اروپا دیگر یک تصور دور از ذهن نیست و به دغدغهای عمومی بدل شده است. بخش قابل توجهی از شهروندان اروپایی با تردید به توان دفاعی کشورشان مینگرند و احتمال تشدید تنش با روسیه را بالا میدانند. این هراسِ تازه، ذهنیت امنیتی اروپا را دستخوش تحول کرده و مطالبه برای تقویت دفاع مشترک و نقشآفرینی قاطعتر در حوزه نظامی را افزایش داده است.

طی ماههای اخیر، نظرسنجیهای گسترده در نقاط مختلف اروپا تصویری متفاوت از آنچه سالها به عنوان واقعیت ژئوپولیتیک پذیرفته شده بود ترسیم کردهاند. اگر زمانی تصور درگیری مسلحانه در خاک اروپا امری نامحتمل به شمار میآمد، امروز بخش بزرگی از مردم کشورهای اروپایی احتمال وقوع جنگی مستقیم با روسیه را بالا میدانند. این تغییر نگاه نهفقط ناشی از تداوم جنگ در شرق اروپا، بلکه محصول انباشتی از نگرانیهای امنیتی است که در سطح جامعه و سیاستگذاری اروپایی شکل گرفته است.
در قلب این نگرانی، احساس ناتوانی دفاعی قرار دارد. بخش قابلتوجهی از مردم اروپا معتقدند کشورشان آمادگی مقابله با یک بحران نظامی گسترده را ندارد و در صورت وقوع درگیری، وابستگی به حمایت بیرونی اجتنابناپذیر خواهد بود. این برداشت در کشورهایی که جغرافیای آنها به مرزهای شرقی نزدیکتر است شدیدتر نمود پیدا میکند، اما حتی کشورهای غربیتر نیز نسبت به توان دفاعی خود دچار تردید شدهاند. چنین وضعیتی نشان میدهد که احساس تهدید، دیگر محدود به نقاط مرزی قاره نیست و به یک تجربه ذهنی مشترک در میان اروپاییها تبدیل شده است.
این هراس فزاینده پیامدهای سیاسی و اجتماعی گستردهای دارد. از یک سو فشار افکار عمومی برای تقویت ارتشها، افزایش بودجههای دفاعی و ایجاد هماهنگیهای نظامی مؤثرتر در سطح قاره افزایش یافته است. از سوی دیگر بحث درباره اینکه امنیت اروپا تا چه اندازه باید مستقل از بازیگران فراآتلانتیک تعریف شود، دوباره به موضوعی محوری بدل شده است. در واقع، جامعه اروپا اکنون بیش از هر زمان دیگری پذیرفته است که امنیت پایدار بدون یک ساختار دفاعی توانمند و مستقل تحققپذیر نخواهد بود.
تحول دیگری که این نگرانی بهوجود آورده، تغییر در تلقی عمومی از خطر جنگ است. برای دههها پس از پایان جنگ سرد، اروپا در یک احساس امنیت ساختاری زندگی میکرد؛ احساسی که بر تصور «پایان درگیریهای بزرگ در قاره» استوار بود. اما امروز، این تصور به شکلی جدی زیر سؤال رفته است. مردم بسیاری از کشورها خود را در آستانه دورهای میبینند که احتمال تنش نظامی دوباره به واقعیتی قابل لمس تبدیل شده است.
در چنین شرایطی، پرسشهای کلیدی برای آینده اروپا سربرمیآورند: آیا دولتها اراده و ظرفیت لازم برای ایجاد بازدارندگی مؤثر در برابر تهدیدهای احتمالی را دارند؟ آیا کشورها میتوانند اختلافهای سیاسی خود را کنار بگذارند و یک راهبرد دفاعی منسجم و مشترک تدوین کنند؟ و مهمتر از همه، آیا شهروندان آمادهاند هزینههای مالی، اجتماعی و سیاسی افزایش نقش نظامی اروپا را بپذیرند؟
پاسخ به این پرسشها هنوز روشن نیست، اما آنچه مسلم است اینکه اروپا دیگر نمیتواند با خوشبینی گذشته به مسئله امنیت نگاه کند. هراس از امکان وقوع جنگ، در کنار تردید نسبت به قدرت دفاعی موجود، این قاره را به سمت بازاندیشی عمیق در سیاستهای امنیتی سوق داده است. در نهایت، این تغییر ذهنیت نهتنها یک واکنش احساسی به بحرانهای اطراف اروپا است، بلکه منعکسکننده ورود قاره به مرحلهای تازه از واقعگرایی ژئوپولیتیک است؛ مرحلهای که در آن صلح دیگر بدیهی فرض نمیشود و دفاع مؤثر به ضرورتی بنیادین بدل شده است.